آشنایی
شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۲ ق.ظ
دلم بهانه می گیرد. بهانه ی شادی. نه از این شادی های سرپایی! یک شادی ممتد و دوام دار. شادی ای که آرامش قبل از طوفان نباشد.
هیچوقت نفهمیدم چطور میان این همه دوست و فامیل و آشنا و میان میلیاردها انسان، تنها هستم که حتا یک نفر پیدا نمی شود که از سر رفاقت اندکی کنارم بنشیند، حرف هایم و عقده های دردناک دلم را نوازشی دهد دوستانه به شانه ام بزند و بگوید: فدای سرت که این همه غصه داری! من هستم، به جای تمام حسرت ها و سرخوردگی ها و ناکامی هایت. نگران بلاهای آینده نباش، نگران لحظه های اندوهباری که دنیا برایت خواب دیده نباش، نگران شب های صبح نشدنی، نگران حرف های گفته نشدنی، آرزوهای خاک گرفته و...
اما هر کسی که هست،بودنش نوشداروییست و همان بهتر که نباشد!
۹۵/۰۵/۰۲
به این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمیکند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمیزند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند...
ابتهاج