خواب سرگردانی

دیوها را دوست بدارید!

خواب سرگردانی

دیوها را دوست بدارید!

روی دور هذیون

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۴۵ ب.ظ

نمی دونم چه اصراریه که ثابت کنم مرده م!؟

یعنی نمی دونم که یه مرده پست نمی ذاره؟! غمگین نمی شه و گرفتار هذیون عصرانه نمی شه!؟ 

چرا خودمو محدود کردم به چیزهایی که هستم ؟! چرا به این که چیزی به اسم تغییر وجود داره بی اعتقاد شدم؟  چرا بلند نمی شم؟! چرا زمین خوردن بهم چسبیده؟ ادای آدم های همه چی دون رو درآوردن و توی فاز غم بودن بهم چسبیده؟  چرا هیچ وقت لبخند نمی زنم؟ چرا پرحرفی می کنم؟ چرا سعی می کنم خودمو ، برتریمو به رخ بکشم؟ به رخ  بکشم که چی بشه؟ کف بزنن واسم؟ کی رو می خوام نشون بدم؟!  این آدم همیشه تسلیم رو؟ کدوم برتری؟ کدوم افتخار؟ کدوم قدم محکم؟ 

توی این هاگیرواگیر عقلم کجا کوچ کرده رفته؟ این بچه بازی ها معنی نداره که! دلیل نداره همیشه بهشون فک کنم! برام بیشتر از خودم و خدا اهمیت داشته باشن. خدا! خدا رو کی گم کردم؟ این همه سال کجای زندگیم بود؟ چی شد که دیگه دوستش نداشتم؟ که دیگه توی بیست و چهار ساعتم قد یه لحظه جا نداره! می گم اعتقاد دارم اما چرا ازش کینه دارم؟ کینه!! از تنها کسی که منو همیشه خواسته!؟ چی شد که رضایت مردم مهم ترین اصل زندگیم شد؟ از جون مایه گذاشتم براش اما جز غصه دار کردنشون کاری نکردم! 

چرا حتا همین الان حتا همین لحظه حرفای خودمو رو گوش نمی دم؟؟ منی که می دونستم بازیگوشم چرا دست خودمو نگرفتم که گمم نکنم؟! چرا وقتی غم داشتم با خودم مهربون تر نبودم؟ چرا یه دوست نبودم برای خودم؟ که هوای خودمو داشتم باشم؟ حواسم به خوردن و خوابیدن و خوندن و راه رفتن و شادی هام باشه؟ شادی هام، دلم! هر چی می گردم نیستش!  یادم نمیاد وقتی درگیر مثلن بزرگ شدن بودن کجا قایمش کردم! بدون عقل و دل... نکنه راستی راستی مرده م؟!



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۲۵
یک دیو