خواب سرگردانی

دیوها را دوست بدارید!

خواب سرگردانی

دیوها را دوست بدارید!

۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

هیچ می دانی چرا 

چون موج

در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟

- زانکه بر این پرده ی تاریک،

این خاموشی نزدیک

آن چه می خواهم

        نمی بینم 

و ان چه می بینم 

        نمی خواهم 


               م.سرشک

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۱۱
یک دیو

لابد روزهایی بوده که آرزو داشتید به یه ترفندی پا بذارید توی تلویزیون و وارد فیلم ها وقصه هاش بشید و یا حتا با چکشی چیزی اقدام به شکستن شیشه تی وی نموده باشید که آدمک های درونش رو بیارید بیرون! یک چنین آرزوهایی که امید برآورده شدنشون بر می گشت به دوران طفولیتمون.  

امروز اما انگار یه روز بود از جنس همون دوران. روزی که هیزل گریس در و باز کرد و اومد تو! می بینید همون قدر معجزه وار! کسی که چند ماه از پشت صفحه ی گوشیم باهاش ارتباط داشتم، کسی که یه بلاگر بود، یه شخصیت مجازی، یهو توی هیبت یه آدم واقعی دیدمش! چند نفرتون این شانس رو داشتید که دوست مجازی تون واقعی بشه!؟ برای من که اولین بار بود و خیلی هم عجیب و جالب. تصور کنید نزدیک دو ساعت بغل دستش نشسته بودم، منی که قبلن یه گوشه لم می دادم و پست هاشو از توی گوشیم می خوندم!


+اولین جمله ای که توی یک چنین روز تاریخی ای به هیزل گفتم به مخیله ی هیچکس خطور نمی کنه :))) بس که ضایع بازی درآوردم!!

+ پستی که ما را ذوق مرگ نمود ( کلیک کنید )

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۴۱
یک دیو

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۵۲
یک دیو

آن دست از عزیزانی که تمایل دارند دورهمی همدان رو بیان، بفرمایند این جا و اعلام آمادگی کنن. 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۶
یک دیو

یه پست از از نوشتن برای زیستن:

سلام،خوبین؟

میخواستم ازتون بخوام زیر همین پست آهنگ مورد علاقتون رو (از هر سبک و خواننده ای) بهم اعلام و معرفی کنین

اگه بشه میخوایم یه کار جالبی انجام بدیم.

دوستان لطفا این پست رو انتشار بدین تا دوستانتون که وب من رو ندارن هم بیان و اهنگشون رو بگن

ممنون


 + برای معرفی آهنگ تشریف ببرید این جا

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۲۰
یک دیو

وقتی کسی بعد تحمل درد و رنج بیماری، به رحمت خدا می ره معمولن می گن: راحت شد!

اما این جمله رو جاهایی دیگه ای هم می گن اون هم با لحنی که به مراتب دلسوزانه تره ! وقتی دوران سخت و فلاکت بار امتحانا به سر می رسه و شخص از غیبت صغرا خارج شده و مثلن در یک مهمانی شرکت می کنه!

-اخی عزیزم... پس دیگه راحت شدی :) 


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۰۷
یک دیو

همه عمرم نگرانی ای داشتم که خودم اوایل نمی دونستم وجود داره! بدین طریق که در ناخودآگاهم نگران بودم! و بعدها فهمیدم من به شدت از این که تایید اطرافیانم رو از دست بدم می ترسم! همیشه حواسم به سلایق و طرز فکر نزدیکانم بوده و تقریبن همیشه اولیتام به همون ها بر می گشت. روزگاری که مورد تایید بقیه بودم و خیلی هم محبوبشون بودم باورم نمی شه خودمم خیلی از اون شرایط احمقانه راضی بودم ! و الان که مثلن شیوه ی جدید در پیش گرفتم دارم از عذاب وجدان می میرم، که چه قدر من آدم بد و خودخواهیم چه قدر باعث آزارم! من مظلوم!! نمی دونم شاید یه نوع تیپ شخصیتی باشه (که هیچی ازشون نمی  دونم ) ولی به صورت اغراق آمیز و مخرب!  نیازمند مشاوره با  کسی هستم که منو از قبل نشناسه!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۵۳
یک دیو

صدای خوفناک باد میاد اما شب همچنان ساکت و ساکنه!

 چه قد خوب می شد اگه یه دست لباس سر تا پا سیاه می پوشیدم بعدش بدون هیچ سر و صدایی از خونه می زدم بیرون. توی کوچه خیابونا ول می گشتم. شکر خدا ترسو تر ازاین حرفام. جدن از بدو تولدم آرزوی این کارو داشتم اونم توی یک چنین شبی و چنین هوایی.  آخرش یه روز این کارو می کنم. یه جوری بدون سر و صدا از واحدمون بیرون برم که کسی بیدار نشه که این خودش خیلی سخته، خونواده خیلی خوابشون سبکه! بعدش برم پایین همین که در ورودی رو باز کنم موفقیت بزرگیه! اگه بتونم تازه! بعدش پشت در حتمن خیلی تاریکه، شاید اگه دقت کنم ماشین های پارک شده ی همسایه ها رو ببینم و درخت هایی که بخاطر باد کج شدن. لابد گرد و خاکم توی چشمام خواهد رفت و صدای وحشتناک و  دوست داشتنی باد رو از نزدیک خواهم شنید. بعدش اگه تمام همتم رو جمع کنم شاید بتونم سرم رو از چارچوب در ببرم بیرون! حداقل دو طرف کوچه رو دید بزنم. همینم خوبه.

معمولن چنین شبایی نمی خوابم و سکوت و صداهای بیرون رو گوش می دم. امشبم هیچ فرقی نداره با اون شبا. البته که من خیلی متفاوت شدم! اما بازم دلم نمی خواد بخوابم. اگه بخوابم انگار فردا زودتر می رسه. اونوقت صبح می شه درحالی که هنوز باور نکردم، دنیا خیالی که یه عمر توش زندگی می کردم نیست. 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۰۷
یک دیو

فردا که بیدار بشم نمی دونم قراره بعدش چی کار کنم! یعنی واقعن باید مثه هر روز دیگه باز هم بیدار بشم، از جام بلند شم، آبی به دست و روم بزنم و بعدم بشینم پای صبحانه؟! انگار که یه روز مثه بقیه روزاس! مگه می شه؟! چطور بگم اصلن به کی بگم دیگه هیچ دلخوشی ندارم؟ هیچ دلیلی برای ادامه دادن ندارم؟ اگرم ادامه ای در کار باشه به خاطر بقیه س. دیگه منی وجود نداره. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۴۲
یک دیو

ای کاش یک گورکن شریف بودم. برای تمام غم ها و ناکامی هایم گور می کندم. گورهای زیاد و سخت عمیق آن قدر که ریشه ی قوی ترین درخت ها هم به عمقشان نرسد و آن قدر که تمام دنیا گورستان من شود. 

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۳۴
یک دیو