خواب سرگردانی

دیوها را دوست بدارید!

خواب سرگردانی

دیوها را دوست بدارید!

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

امروز با گونه ی جدید و کشف نشده ای از آدم ها مواجه شدم.

دو نفر داشتند در آرامش با هم معاشرت می کردند، لبخند می زدند، محبت می کردند و همه چیز خیلی خوب و زیبا بود که ناگهان روابط چرخید و زیر و رو شد آن هم فقط با یک جمله! باورم نمی شد شاهد عجیب ترین و وحشتناک ترین نزاع آدم ها هستم! هنوز قلبم تند تند می تپد! 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۲۳:۱۸
یک دیو

قد بلندی داشت تا آسمان و سر کوچکش از پس ابرها دید می شد. دست هایش بزرگ و بدون انگشت و پاهای زمختش توی زمین بود. توی خاک. چهره ی تارش تکان می خورد انگار حرف می زد اما صدایش مثل رعد بلند و سهمگین بود و... نامفهوم. از او گذشتم و رفتم. تمام شب تا صبح به یادی گذشت، به باران و به مویه ی باد.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۰:۱۵
یک دیو

به حال من بخند 

که دایم پاهایم به هم می پیچد و محکم زمین می خورم

به چهره ی رنگی و خیس از اشک من 

به این نمایش مضحک و دردناک که زندگی من است، تنها بخند

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۳:۰۱
یک دیو

سخت است توصیف ثانیه ها و دقیقه ها و لحظه هایی که سپری می شوند. من همچنان نالان از این گذر پرشتاپ سراسیمه می دوم اما جز خستگی چه حاصل!؟ چیزی به شکستن ماسک روی صورتم نمانده و لبخند ماسیده ام دیگر فریبنده نیست. امید زیر خاک و غبار ذهنم ناپیدا می شود و من ترسان کور سوی کوچک نور را می پایم. آخرین امید. یک ستاره ی کوچک که از پشت شیشه و از میان پرده ها راه گشوده به تاریکی مخوف اتاقم، ذهنم. ساده لوحانه میی انگارم کار خداست! خدا برایم، برای به سر رساندن این شب، این وهم سیاه، روشنایی فرستاده اما رمقی نمانده و دلی که تا به صبح برسانم این شب را! 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۹
یک دیو

حال منو نمی فهمی! نمی دونی این که برگردی عقب و تمام سال های عمرتو از دست رفته ببینی چه چیز مزخرفیه!  آره رفیق، آره عزیزم من زندگی نکردم، راهی نرفتم، اما خسته ام!  اون همه روز و شب هیچ اثری از من توش نیست! مثه اینه که کسی با پاک کن ردپامو پاک کرده باشه مثه اینه که من هیچ وقت از این سال ها عبور نکرده باشم، مثه اینه که نبوده باشم و یهو از چاک آسمون افتاده باشم زمین!


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۲۰:۵۹
یک دیو