خواب سرگردانی

دیوها را دوست بدارید!

خواب سرگردانی

دیوها را دوست بدارید!

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

لازمه بیش تر به خودم یاداوریش کنم. مثلن روی پیشونیم حک کنم تا هر بار توی اینه بخونمش و یاد بیفته!  اما من تجربه کردم که بیش تر از این حرفا یاداوری می خواد. انگاری واجبه هر لحظه و هر لحظه  توی دلم فریاد بزنم: نباید برات مهم باشه! نباید برات مهم باشه!

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۳۴
یک دیو

فکر نمی کردم در زمینه پستی بذارم، اما الان دیگه نتونستم مقاومت کنم! شوق دیدن روزی که وطنم آزاد و آباد بشه محرک من بود. میل به این که من هم از طریق این خونه ی کوچیکم سهم اندکی داشته باشم برای فرداها. همین اول کار خواهش می کنم که به یاد بیار.  چهار سالی که گذشت رو و سال های دورتر. به یاد بیار هشت سال پیش رو. 

در واقع، هنوز فرصت هست! اگه تا الان تصمیم نداشتی رای بدی، خواهش می کنم یه بار دیگه به دلایلت فکر کن! آیا واقعن رای ندادنت همون نتیجه ای رو می ده که تو ذهنته؟

هنوز فرصت هست! ازت می خوام باز هم بخونی، بشنوی، ببینی و فکر کنی کیه داره اصولش رو زیر پا می ذاره که رای بیاره؟! کیه منطق رو فراموش کرده؟ کیه که عملن شایسته ی پست ریاست جمهوری نیست!؟  

هنوز هم فرصت هست! به کسی فکر کن که برای چهار سال آینده و بیش تر از اون برنامه داره، به کسی که میشه زندگی و آینده ی خودت و هم میهنات رو بسپری دستش، کسی که به دنبال اعتلای فرهنگ و رسوندن ایران به جایگاهی در جهانه که درخور مردمه. به سوابق و کارها و گفته های همه دقت کن، نکات مثبت و منفی همه رو واسه خودت یه بار دیگه دوره کن. کی شایسته تره؟ ضمن این که نظر همگی محترمه. 

 من، به مردی رای خواهم داد که این اواخر حسابی بهتر از همیشه اش ظاهر شده و قابل اعتماد تر. همچنین عملکرد چهارسالش رو در نظر داشتم و اقتصادی که سر و سامونش داد. من به عنوان یک انسان دارای اختیار، یک زن و یک ایرانی، فردا اگه عمری باشه، به آقای روحانی رای خواهم داد. 


+این رو هم اضافه کنم که اصلن نمی گم این آدم فرشته س و یا مبرا از خطا و اشتباهه بوده و خواهد بود، اصلن و اصلن!  مسایلی هست درمورد ایران که کاش می شد اساسی تغییر کنه و درست و حسابی دوباره ساخته بشه ( خیلی در لفافه بود نه!؟ ) اما حالا و با این اوضاع، به ایشون رای می دم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۳۰
یک دیو

نمی دونم چه اصراریه که ثابت کنم مرده م!؟

یعنی نمی دونم که یه مرده پست نمی ذاره؟! غمگین نمی شه و گرفتار هذیون عصرانه نمی شه!؟ 

چرا خودمو محدود کردم به چیزهایی که هستم ؟! چرا به این که چیزی به اسم تغییر وجود داره بی اعتقاد شدم؟  چرا بلند نمی شم؟! چرا زمین خوردن بهم چسبیده؟ ادای آدم های همه چی دون رو درآوردن و توی فاز غم بودن بهم چسبیده؟  چرا هیچ وقت لبخند نمی زنم؟ چرا پرحرفی می کنم؟ چرا سعی می کنم خودمو ، برتریمو به رخ بکشم؟ به رخ  بکشم که چی بشه؟ کف بزنن واسم؟ کی رو می خوام نشون بدم؟!  این آدم همیشه تسلیم رو؟ کدوم برتری؟ کدوم افتخار؟ کدوم قدم محکم؟ 

توی این هاگیرواگیر عقلم کجا کوچ کرده رفته؟ این بچه بازی ها معنی نداره که! دلیل نداره همیشه بهشون فک کنم! برام بیشتر از خودم و خدا اهمیت داشته باشن. خدا! خدا رو کی گم کردم؟ این همه سال کجای زندگیم بود؟ چی شد که دیگه دوستش نداشتم؟ که دیگه توی بیست و چهار ساعتم قد یه لحظه جا نداره! می گم اعتقاد دارم اما چرا ازش کینه دارم؟ کینه!! از تنها کسی که منو همیشه خواسته!؟ چی شد که رضایت مردم مهم ترین اصل زندگیم شد؟ از جون مایه گذاشتم براش اما جز غصه دار کردنشون کاری نکردم! 

چرا حتا همین الان حتا همین لحظه حرفای خودمو رو گوش نمی دم؟؟ منی که می دونستم بازیگوشم چرا دست خودمو نگرفتم که گمم نکنم؟! چرا وقتی غم داشتم با خودم مهربون تر نبودم؟ چرا یه دوست نبودم برای خودم؟ که هوای خودمو داشتم باشم؟ حواسم به خوردن و خوابیدن و خوندن و راه رفتن و شادی هام باشه؟ شادی هام، دلم! هر چی می گردم نیستش!  یادم نمیاد وقتی درگیر مثلن بزرگ شدن بودن کجا قایمش کردم! بدون عقل و دل... نکنه راستی راستی مرده م؟!



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۴۵
یک دیو

ای کاش بلد بودم بگم یا بنویسم احساسمو. شاید تحمل این غم راحت تر بشه.

 قدیم ها صبرم بیش تر بود. حتا تنهایی برام دلنشین بود. 

امشب رو نمی دونم چی کار کنم!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۳۶
یک دیو

همیشه از شب لذت می بردم مخصوصن نیمه شب ها!  بیدار می موندم و به صداهای بیرون گوش می دادم. اما دیدی بعضی شب ها خیلی خیلی ساکته؟؟ مطلقن هیچ صدایی شنیده نمی شه؟! دیشب یه همچین شبی بود با یه سکوت مزخرف انگار که اعصاب گوشم از کار افتاده باشه! فکر کردم کسی هستم که هیچ وقت نشنیده، دیدم چقد همه چی گنگه. بعدش به کسی فکر کردم که از یه زمان به بعد نشنیده، خوفناک بود و خسته کننده و غم انگیز.

امشب اما بارون میاد. خودکار توی دستمه و چیزی نمی نویسم و به جاش به کسی فکر می کنم که همیشه می شنیده، می دیده و بیش تر از شنیدن و دیدن حرف می زده. کسی که گوش هاش سرجاشه، سالم و درست و مثه یه مرده، پرده ی صماخش از صداها می لرزه اما خبری از شنیدن نیست! هیچ صدایی نمی شنوه.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۳۳
یک دیو

 می دانستم مهربانی اش را هر شب از تابش ماه می گیرد، او انعکاس ماه بود. یک روز هم فهمیدم، او می تواند هر چیزی باشد. همان طور که آخرین بار چهره ی گلگونش مثل گلبرگ های لطیف یک رز بود. یک رز شاد و مرموز!


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۶
یک دیو

یه زمانی بهم گفتی " فرشته کوچولو " و یه طوری نگاهم کردی که باورم شد یه فرشته ام. نه بال کوچیکی داشتم، نه حلقه ی نورانی روی سرم، اما به چشم های سبز خوشرنگت ایمان داشتم. 

ببخشید که دلت رو بدجور شکستم. ببخشید که همیشه یه جای کار احساساتم لنگ می زنه! هیچ وقت دوم اردیبهشت نود و شش رو فراموش نخواهم کرد و همچنین چشم های سرخ تر از صورتت رو که نفهمیدم داشتی گریه ات رو کنترل می کردی یا نزدیک بود سکته ات بدم! 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۱۰
یک دیو