خواب سرگردانی

دیوها را دوست بدارید!

خواب سرگردانی

دیوها را دوست بدارید!

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

خودمو توی موقعیت های بدی قرار می دم با گفتار  و رفتارم! 

جدیدن به این مرحله ای رسیدم که می تونم به همه حق بدم. با یکمی اغراق، راستش حالا خوب می فهمم که همه چیز تقصیر منه و بیش تر منم که یه فاجعه به بار میارم! فقط کافیه کمی رو خودم تسلط داشته باشم. کمی بد بودنم رو کنترل کنم. واقعیت اینه که خیلی از خودم خسته ام! خیلی از موقعیت هایی که برای خودم و دیگران می سازم خسته ام. 

بیش تر وقت ها ظالم میشم و خود خواه و بدعنق و بداخلاق!  دلم برای دیگران می سوزه. برای بد بودن و تنهایی خودم بیش تر!


موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۰۱
یک دیو

من به چیزهایی فکر می کنم که ظاهرن هیچکس تصورش نمی کنه!یکی از دلایلش اینه که  درموردشون حرف نمی زنم با این وجود نمی تونم قضاوت شدن رو تحمل کنم!


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۴۹
یک دیو

تو پادشاهی، گر چشم پاسبان همه شب 

به خواب در نرود پادشا چه غم دارد

خطاست این که دل دوستان بیازاری

ولیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد

                        سعدی

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۵۴
یک دیو

واقعن چرا اینقدر دیر می گذره!؟ 

چرا روزهای خوب زود می گذره؟!

 آیا خداوند با من شوخی داره ؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۳
یک دیو

درست بعد  از این  که پشت قبلیم رو انتشار دادم دیدم یه نفر یادم بوده یه نفر که اصلن انتظارش رو نداشتم الانم داریم با هم چت می کنیم :) 

البته حرف های بی ربط! یه استوری گذاشته توی اینستا.  یه عکس از خاطره ای که براش تو دفترچه ش نوشته بودم، 9 سال پیش!

البته حرف زدن باهاش باعث نمیشه بدبختی ها از بین بره ولی خوبه .همین که امشب تنها نیستم همین که در حال خوندن حرف های دوستانه، چای رو به جای گریه با شیرینی نوش جان می کنم !


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۳۱
یک دیو

حالا فکر می کنم خیلی هم تحملم بالاست! چند دیقه پیش پتانسیل سکته زدن رو داشتم!  مگه بیشتر از این حجم رو هم میشه تحمل کرد؟! پس چه دردی داشته کسی که از غصه دق کرده!

بعد از مدت ها دوباره داشتم فکر می کردم چقدر از دنیا متنفرم!  چقدر از خودم بیزارم! چقد دلم می خواست به طریقی از خودم دور شم! چقدر احساس می کنم تنهام! یه تنهایی که خودم بانیش ام و چقدر هم دردش بیش تره! 

کاش اون حس بد رو بهم منتقل نمی کردید. کاش یه جا واسه من کنار می ذاشتید چطور فکر نکردید یه روز منم احتیاج داشته باشم به حرف زدن. چطوری تونستید این همه سخت و  بی گذشت باشید!؟ 

چه روزهای ترسناکی!  چه قدر نگران این روزهام! 

به چیزی هایی فک می کنم که حتا نمی تونم این جا بگم! کسی باورش نمی شه تو این اوضاع نگران چه چیزهایی هستم !

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۴۵
یک دیو

اگه اتاق در اختیار مهمونمون نبود تا صبح چای می خوردم و گریه می کردم. خودم هنوز نتونستم رابطه ی منطقی ای بین چای خوردن و اشک ریختن پیدا کنم اما کار خیلی از شب هام همینه.  می دونی اصلن آروم نمی شم، اصلن خالی نمی شم، فقط پوست کلفت تر میشم و با تحمل تر. اگه تحملم بیش تر میشد خودش یه کمک بود. گرچه راهکار همیشگی این دفعه کارساز نیست احتمالن! 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۳
یک دیو

خیلی روزهای بدیه.  دلم می خواد به همه کمک کنم اما نمی تونم در توانم نیست.

دلم می خواد این روزها تموم شن زودتر بیان و زودتر شرشون رو کم کنن اما در عین حال به شدت از فردا می ترسم!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۵
یک دیو