خواب سرگردانی

دیوها را دوست بدارید!

خواب سرگردانی

دیوها را دوست بدارید!

دلم تنگ شده براش. همیشه وقتی می ره می ترسم هیچ وقت نبینمش! حتا می ترسم این رو این جا بگم! میدوارم دوباره بیاد گرچه کنار من بودن هیچ لذتی براش نداره ولی باز امیدوارم بیاد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۷ ، ۰۰:۵۵
یک دیو
خوشحال بودنشون رو دوست داشتم اونقدر خوش ذوق و خوش اخلاق بودن کار خیلی سختیه با توجه همچنین سرگذشت سختی! مسن بودن و من فقط حضورشون حس خوبی می داد بهم. دوست داشتم یه روزی مثه اونا باشم ولی بعد از دو سال بدتر از همیشه ناامیدم. دیگه خیلی وقته جنبه  مثبتش رو نمی تونم باور کنم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۷ ، ۰۰:۴۵
یک دیو

دلم برای چیزی هایی تنگ شده که زمانی ازشون بیزار بودم! 

و همیشه از این نوع دلتنگی فراری بودم. 

هیچ وقت این جوری نخواستمش و حالا باید تحملش کنم! ظالمانه اس! 



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۷ ، ۰۱:۵۰
یک دیو

فقط به اندازه ی یه خیال کوتاه، می تونم امیدوار باشم یه نفر، یه روز مثه امروز هم کنارم باشه! 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۴۶
یک دیو

من خیلی متاسفم که هر بار ناامیدت می کنم هر بار نقشه می کشم چطوری بهت نزدیک تر بشم می بینمت و هربار یادم می ره قرار بود آدم باشم! 

من واقعا و عمیقا متاسفم که نمی تونم دیو نباشم نمی تونم دلت رو نشکنم نمی تونم نشونت بدم خودم چه قدر دلم درد میاد از این که هر بار تصویرم تو ذهنت سیاه تر میشه. ای کاش راهی بود از ذهنت پاکش کنم! ای کاش می تونستم هیچ وقت دیگه نبینمت چون فقط خیلی دردناکه برای هر دومون! 

چند بار دیگه باید از اول شروع کنم؟ هر بارم سخت تر! منم خسته تر !

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۴۲
یک دیو

توی سرویس بهداشتی دیدمش! چشم تو چشم شدیم، معمولی و خجولانه، لابد چون داشت میومد بیرون! یه غریبه بود منم همین طور. ولی با نگاه کوتاهی از پشت عینک ساده اش، فهمید من غریبه یه دردم هست!  گفتش دنبالش برم. هر چند لحظه هم حواسش بود که آیا دنبالش میرم یا نه؟!  ازش خوشم اومده بود. این که اولین و احتمالا آخرین دیدارمون بود، رویاییش می کرد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۱۹
یک دیو

امروز برای لحظاتی احساس کردم همه چی از دستم رفت. و یک نصفه روز از استرسش تحت فشار بودم.حالم بدتر شد چون واقعا انگار باید اون خیال های قشنگ و امیدهای اندک رو بی خیال بشم. بعد از ماه ها تلاش دوباره زد به سرم، چراغو خاموش کردم و از ساعت 6 تو تاریکی نشستم!  حیف که بیرون سر و صداس حیف که دیگه حتی نمیه شب هام رو ندارم!  سه ساعت توی تاریکی و صدای تلویزیون با خودم حرف زدم که شجاع باش!فکر کن این هم اتفاق بیفته، تو می تونی تحمل کنی، تو  همیشه ناچاری تحمل کنی.  ولی واقعیت اینه من نگرانم از اتفاقی که ممکنه بیفته، زندگی مزخرف قبلیمو ترجیح می دم و هیچ هم شجاع نیستم.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۶ ، ۲۱:۲۹
یک دیو

زندگی توی دنیا به اندازه ی کافی ظالمانه است به خدا! چرا برای من سخت ترش می کنی؟ فکر می کنی من چی می خوام از کل زندگیم؟؟ جز این که کمی وقت بگذرونم، کنار آدم های محدودی که دوستشون دارم و مطمئنم اون ها هم دوستم دارم! جز این که دو سه تا کار مورد علاقه ام رو انجام بدم و هر از گاهی پرسه بزنم توی مکان های دوست داشتنیم!؟می خوام بدونم از کجا می فهمی کی حالم خوبه که یهو می پری وسط خوشیم؟!

لابد یه کرمی. لولیدنت رو بین تصمیم هام احساس می کنم! هر گوشه ای پلکیدی، به هر خیالم که دست زدی، لزج شده! بله! تو خوب ذهنم رو مسموم می کنی. البته اصلن ازت بعید نیست، تو خودت هم گندیدی! ! کرم بوگندو! 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۶ ، ۲۲:۲۵
یک دیو

خودمو توی موقعیت های بدی قرار می دم با گفتار  و رفتارم! 

جدیدن به این مرحله ای رسیدم که می تونم به همه حق بدم. با یکمی اغراق، راستش حالا خوب می فهمم که همه چیز تقصیر منه و بیش تر منم که یه فاجعه به بار میارم! فقط کافیه کمی رو خودم تسلط داشته باشم. کمی بد بودنم رو کنترل کنم. واقعیت اینه که خیلی از خودم خسته ام! خیلی از موقعیت هایی که برای خودم و دیگران می سازم خسته ام. 

بیش تر وقت ها ظالم میشم و خود خواه و بدعنق و بداخلاق!  دلم برای دیگران می سوزه. برای بد بودن و تنهایی خودم بیش تر!


موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۰۱
یک دیو

من به چیزهایی فکر می کنم که ظاهرن هیچکس تصورش نمی کنه!یکی از دلایلش اینه که  درموردشون حرف نمی زنم با این وجود نمی تونم قضاوت شدن رو تحمل کنم!


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۴۹
یک دیو