یک زشت و زیباها
میان انسان هایی زندگی می کنم که منتظر یک لحظه لغزیدن پایم هستند تا به سرعت مرا به زیر کشند.
میان انسان هایی زندگی می کنم که نام اصلی شان دزد است و شغل ناشریفشان دزدی! خیال می کنی مظلوم ترین مردم دنیایند اما نقشه ی دریدن تنت را کشیده اند.
میان این مردم "آدم حسابی بودن" ربطی به انسانیت ندارد! من که مثل آن ها لباس های مارک نمی پوشم (در حالی که در نان شب مانده اند!)، من که مثل آن ها سرم را در آسمان نمی گیرم تا به همه مثل زیردستانم نگاه کنم، من که "خود" هستم، خود کودکم. من که لفظ های مغرورانه ی دنیای بزرگ شما را به کار نمی برم، لابد "ادم حسابی" نیستم! لابد حق دارید برای من کم بگذارید و برای "آدم حسابی ها" خیلی زیاد!
من یک دیو زشت هستم.
روزها اگر از خانه خارج شوم مردم از دیدن چهره ی زمخت و دست و پاهای بزرگ و پوست سیاهم آزرده می شوند.
دیو نوشت:
می دانید! من موفق می شوم چرا که سخت تلاش می کنم.