لابد روزهایی بوده که آرزو داشتید به یه ترفندی پا بذارید توی تلویزیون و وارد فیلم ها وقصه هاش بشید و یا حتا با چکشی چیزی اقدام به شکستن شیشه تی وی نموده باشید که آدمک های درونش رو بیارید بیرون! یک چنین آرزوهایی که امید برآورده شدنشون بر می گشت به دوران طفولیتمون.
امروز اما انگار یه روز بود از جنس همون دوران. روزی که هیزل گریس در و باز کرد و اومد تو! می بینید همون قدر معجزه وار! کسی که چند ماه از پشت صفحه ی گوشیم باهاش ارتباط داشتم، کسی که یه بلاگر بود، یه شخصیت مجازی، یهو توی هیبت یه آدم واقعی دیدمش! چند نفرتون این شانس رو داشتید که دوست مجازی تون واقعی بشه!؟ برای من که اولین بار بود و خیلی هم عجیب و جالب. تصور کنید نزدیک دو ساعت بغل دستش نشسته بودم، منی که قبلن یه گوشه لم می دادم و پست هاشو از توی گوشیم می خوندم!
+اولین جمله ای که توی یک چنین روز تاریخی ای به هیزل گفتم به مخیله ی هیچکس خطور نمی کنه :))) بس که ضایع بازی درآوردم!!